حکایت
فردى ازدواج کرد و به خانه جديد رفت
ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید
آنها هرروز باهم جروبحث میکردند
❌روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد
داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و…
✨ توصیه کرد دراین مدت تامیتوانی به همسرت مهربانی کن
تا پس از مردن او کسی به تو شک نکند
فرد معجون را گرفت و به توصیه های داروساز عمل کرد
✔️هفته ها گذشت
مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد
?تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت
من او را به قدر مادرم دوست دارم
و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد
دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند
✅داروساز لبخندی زد و گفت
آنجه به تو دادم سم نبود
سم در ذهن خود تو بود
و حالا با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است
داستان کوتاه
? آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
روزے هارون الرشید گفت: آیا ڪسی از زمان پیغمبر زنده مانده است؟ گفتند: باید جستجو ڪنیم. گشتند و گفتند: پیرمردے است ڪه او را در گهواره میگذارند، او هست. گفت: او را بیاورید. سبدے برداشتند و پیرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.
هارون به او گفت: تو رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدهاے؟ گفت: بله. گفت: چیزے از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدهاے؟ گفت: بله. گفت: چه شنیدهاے؟
گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل» فرزند آدم پیر میشود، ولی دو چیز در او جوان میشود؛ یڪی حرص، یڪی آرزوهاے دراز
گفت: هزار دینار طلا به او بدهید. پیرمرد ڪه در ڪل عمرش صد دینار طلا ندیده بود، تشڪر ڪرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بیرون، گفت: مرا برگردانید، با هارون ڪار دارم.
او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما ڪار دارد، هارون گفت: او را بیاورید، پیرمرد گفت: این هزار دینار طلاے امسال است، یا هر سال به من هزار دینار میدهی؟
هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در میرود، ولی حرص پول و آرزوے زنده ماندن سالهاے دیگر را دارد. گفت: نه، سالهاےدیگر نیز هست. تا او را بیرون بردند، مرد.
? #مرگ_و_فرصتها
✍ حاج حسین انصاریان
سخنان حکیمانه
✍?ما وظیفه داریم دعاکنیم چه اجابت بشه چه
نشه.. میفرمود مگه شما شیرجه تو آب میزنی هر
دفعه چیزی از زیر آب میاری بالا.. دعا هم همینطوره..
قرار نیس هرچی بخوای از خدا بهت بده
در دعا تکلیف مشخص نکن
✅حضرت یوسف(ع) گفت خدایا زندان بهتره
واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم. یوسف(ع)
تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده
زندان.. باید میگفت خدایا نجاتم بده از شر زنان
?حضرت موسی(ع) گفت خدایا من به خیری
که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم. خدا جریان
را طوری چید که بخاطر آب دادن به بزغاله ها
هم صاحب زن شد. هم مسکن.هم شغل.هم
سرمایه.هم امنیت..
موسی بخاطر خدا رفت جلو کمک دختران شعیب
کردخدا هم کمکش کرد همه چی بهش داد….
این یه قانونه ان تنصروا الله ینصرکم
خدا رو یاری کنی، خدا هم یاریت میکنه
#استادقرائتی