مرد گنهکاری که آمرزیده شد
?حکایت مرد گناهکاری که آمرزیده شد.
? در اطراف بصره مردی فوت کرد و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت.
? زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت و جنازه او را تا محل نماز بردند ولی کسی بر او نماز نخواند.
بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند.
? در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلی او اعتقاد داشتند.
زاهد را دیدند که منتظر جنازه است.
? همین که بر زمین گذاشتند زاهد پیش آمد و گفت آماده نماز شوید و خودش نماز خواند.
? طولی نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دسته دسته برای اطلاع از جریان و اعتقادی که به آن زاهد داشتند از جهت نیل به ثواب می آمدند و نماز بر جنازه میخواندند و همه از این پیش آمد در شگفت بودند.
❓بالاخره از زاهد پرسیدند که: چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟
? گفت: در خواب دیدم به من گفتند برو در فلان محل بایست جنازه ای می آورند که فقط یک زن همراه اوست بر او نماز بخوان که آمرزیده شده.
❔زاهد از زن پرسید شوهر تو چه عملی میکرد که سبب آمرزش او شد؟
?زن گفت: شبانه روز او به آلودگی و شرب خمر میگذشت.
? پرسید آیا عمل خوبی هم داشت؟
? زن جواب داد آری سه کار خوب نیز انجام می داد:
1⃣ هر وقت شب که از مستی به خود می آمد گریه میکرد و میگفت خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟
2⃣ صبح که میشد لباس خود را تجدید مینمود و غسل میکرد و وضو میگرفت نماز میخواند.
3⃣ هیچگاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت میکرد به اطفال خود نمیکرد.
✅ آری توجه به زیردستان آثار بخصوصی دارد.
یکی از آنها فریادرسی خداوند و آمرزش اوست در هنگام بیچارگی ما.
? کشکول شیخ بهائی
وعده پادشاه
پادشاهے در زمـستان به نگهبان
گفت: ســـردت نیست؟
نگهـــــبان گــفت: عـــــادت دارم
پادشاه: میگویم برایت لباس گرم
بیاورند … و فراموش ڪرد!!
صبح جنازه نگهبان را دیدند که
روی دیــوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعــده
لباس گرمت مرا از پای در آورد..!
خیر است
✅ داستان از این قرار است که:
پادشاهي وزيري داشت كه هر اتفاقي مي افتاد مي گفت: خيراست!!
روزي دست پادشاه در سنگلاخها گيركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود و گفت: خيراست!
پادشاه ازدرد به خود ميپيچيد، از رفتار وزير عصباني شد، اورا به زندان انداخت..
❇️ یکسال بعد پادشاه كه براي شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله اي گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را كه دينش با آنها مخالف بود، سر ميبرند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد.
وقتي ديدند اسير، يكي از انگشتانش قطع شده،وي را رها كردند.
آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است!
پادشاه دستور آزادي وزير را داد
وقتي وزير آزاد شد و ماجراي اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت: خيراست!
پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟
وزير گفت: از اين جهت خيراست كه اگرمرا به زندان نينداخته بودي و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جاي تو اعدام ميكردند..
“چه زیادند خیرهایی که خدا پیش رومون میذاره و ما نمیدونیم و ناشکریم”
داستانی بر اساس واقعیت
لیزی_والاسکوئز دختر بیست و هفت ساله ی آمریکایی دکترای ارتباطات از دانشگاه تگزاس را دارد.
او گرفتار بیماری مرموزی است که تنها دو نفر در جهان به آن مبتلا هستند؛
این بیماری باعث شده بدن او چربی ذخیره نکرده، عضله ای نسازد و وزنی اضافه نکند…
بیماری او با گذشت زمان پیشرفت می کند و موجب زشت تر شدن چهره ی او می شود…
علاوه بر این یک چشم او نابینا و یک چشم او کم بیناست.
او با وجود تمام مراقبت های پزشکی فقط ۲۶ کیلوگرم وزن دارد و با وجود مصرف ۶ وعده ی غذایی در روز و استفاده از ویتامین و قرص آهن ذره ای چربی در بدنش وجود ندارد.
لیزی به خاطر چهره ی نازیبایش در تمام زندگی اش مورد تمسخر قرار گرفته و قرار می گیرد.
با عبارت هایی مثل:
-من اگر جای تو بودم یک ماسک وحشتناک می خریدم تا مردم کمتر بترسند!
-چند میگیری تو خواب من نیای؟!
?اگر جای لیزی بودید چه می کردید؟؟؟
او بارها به فکر خودکشی افتاد…
بارها به زمین و زمان ناسزا گفت…
اما سرانجام؛
از یک جایی به بعد به این نتیجه رسید که او هم حق زندگی دارد و حالا که نمی تواند تقدیرش را تغییر بدهد، باید نگاه مردم را عوض کند.
او تصمیم گرفت با تمام توانایی هایی که دارد، زنده بماند و زندگی کند.
او می گوید:
«من یک انسانم و اگرچه این مسائل (طرد شدن از اجتماع، تحقیر، توهین) به من صدمه می زند اما سعی می کنم نسبت به این امور بی تفاوت باشم.»
?او تصمیم گرفت ۴ هدف را در زندگی اش دنبال کند:
✅خود را به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پیشرفت و زندگی معرفی کند.
✅تحصیلات عالی داشته باشد.
✅کتاب بنویسد.
✅برای خودش زندگی تشکیل بدهد و شغل مناسبی داشته باشد.
?او اکنون در یک انجمن خیریه کار می کند و برای بچه های بی سرپرست لباس و مواد غذایی تهیه می کند.
?همچنین در طی ۷ سال توانسته بیش از ۲۰۰ کارگاه آموزشی برپا کند.
?کتاب دوم وی اخیرا به چاپ رسیده است.
شما می تونید عاااالی باشید.?
حتی اگر زیبا نباشید…
حتی اگر بیمار باشید…
حتی اگر…
“از نقاط ضعف تون به عنوان موضع قدرت استفاده کنید"???
انواع قلب
پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم): اَلْقَلبُ ثَلاثَهُ اَنْوَاعٍ: قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالدُّنْیَا وَ قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْعُقْبَی وَ قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْمَوْلَی.وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالدُّنْیَا لَهُ الشِّدَّهُ وَ الْبَلاءُ وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْعُقْبَی فَلَهُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْمَوْلَی فَلَهُ الدُّنْیَا وَ الْعُقْبَی وَ الْمَوْلَی
قلب ها سه نوعند:
1- قلبی که مشغول و وابسته به دنیا است
2- قلبی که مشغول به تنعّمات اخروی است
3- قلبی که وابسته به مولا است
اما آن قلبی که سرگرم و وابسته به دنیا است، همیشه دچار سختی و گرفتاری است و آن قلبی که وابسته به تنعّمات اخروی است به درجات و مراتب بالایی میرسد و قلبی که دلبسته به مولا (خدا) است، هم دنیا دارد، هم آخرت را دارد و هم خدا را دارد
(تحریر المواعظ العددیه،صفحه 245)