وعده پادشاه
پادشاهے در زمـستان به نگهبان
گفت: ســـردت نیست؟
نگهـــــبان گــفت: عـــــادت دارم
پادشاه: میگویم برایت لباس گرم
بیاورند … و فراموش ڪرد!!
صبح جنازه نگهبان را دیدند که
روی دیــوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعــده
لباس گرمت مرا از پای در آورد..!
خیر است
✅ داستان از این قرار است که:
پادشاهي وزيري داشت كه هر اتفاقي مي افتاد مي گفت: خيراست!!
روزي دست پادشاه در سنگلاخها گيركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود و گفت: خيراست!
پادشاه ازدرد به خود ميپيچيد، از رفتار وزير عصباني شد، اورا به زندان انداخت..
❇️ یکسال بعد پادشاه كه براي شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله اي گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را كه دينش با آنها مخالف بود، سر ميبرند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد.
وقتي ديدند اسير، يكي از انگشتانش قطع شده،وي را رها كردند.
آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است!
پادشاه دستور آزادي وزير را داد
وقتي وزير آزاد شد و ماجراي اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت: خيراست!
پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟
وزير گفت: از اين جهت خيراست كه اگرمرا به زندان نينداخته بودي و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جاي تو اعدام ميكردند..
“چه زیادند خیرهایی که خدا پیش رومون میذاره و ما نمیدونیم و ناشکریم”
داستانی بر اساس واقعیت
لیزی_والاسکوئز دختر بیست و هفت ساله ی آمریکایی دکترای ارتباطات از دانشگاه تگزاس را دارد.
او گرفتار بیماری مرموزی است که تنها دو نفر در جهان به آن مبتلا هستند؛
این بیماری باعث شده بدن او چربی ذخیره نکرده، عضله ای نسازد و وزنی اضافه نکند…
بیماری او با گذشت زمان پیشرفت می کند و موجب زشت تر شدن چهره ی او می شود…
علاوه بر این یک چشم او نابینا و یک چشم او کم بیناست.
او با وجود تمام مراقبت های پزشکی فقط ۲۶ کیلوگرم وزن دارد و با وجود مصرف ۶ وعده ی غذایی در روز و استفاده از ویتامین و قرص آهن ذره ای چربی در بدنش وجود ندارد.
لیزی به خاطر چهره ی نازیبایش در تمام زندگی اش مورد تمسخر قرار گرفته و قرار می گیرد.
با عبارت هایی مثل:
-من اگر جای تو بودم یک ماسک وحشتناک می خریدم تا مردم کمتر بترسند!
-چند میگیری تو خواب من نیای؟!
?اگر جای لیزی بودید چه می کردید؟؟؟
او بارها به فکر خودکشی افتاد…
بارها به زمین و زمان ناسزا گفت…
اما سرانجام؛
از یک جایی به بعد به این نتیجه رسید که او هم حق زندگی دارد و حالا که نمی تواند تقدیرش را تغییر بدهد، باید نگاه مردم را عوض کند.
او تصمیم گرفت با تمام توانایی هایی که دارد، زنده بماند و زندگی کند.
او می گوید:
«من یک انسانم و اگرچه این مسائل (طرد شدن از اجتماع، تحقیر، توهین) به من صدمه می زند اما سعی می کنم نسبت به این امور بی تفاوت باشم.»
?او تصمیم گرفت ۴ هدف را در زندگی اش دنبال کند:
✅خود را به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پیشرفت و زندگی معرفی کند.
✅تحصیلات عالی داشته باشد.
✅کتاب بنویسد.
✅برای خودش زندگی تشکیل بدهد و شغل مناسبی داشته باشد.
?او اکنون در یک انجمن خیریه کار می کند و برای بچه های بی سرپرست لباس و مواد غذایی تهیه می کند.
?همچنین در طی ۷ سال توانسته بیش از ۲۰۰ کارگاه آموزشی برپا کند.
?کتاب دوم وی اخیرا به چاپ رسیده است.
شما می تونید عاااالی باشید.?
حتی اگر زیبا نباشید…
حتی اگر بیمار باشید…
حتی اگر…
“از نقاط ضعف تون به عنوان موضع قدرت استفاده کنید"???
انواع قلب
پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم): اَلْقَلبُ ثَلاثَهُ اَنْوَاعٍ: قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالدُّنْیَا وَ قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْعُقْبَی وَ قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْمَوْلَی.وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالدُّنْیَا لَهُ الشِّدَّهُ وَ الْبَلاءُ وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْعُقْبَی فَلَهُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْمَوْلَی فَلَهُ الدُّنْیَا وَ الْعُقْبَی وَ الْمَوْلَی
قلب ها سه نوعند:
1- قلبی که مشغول و وابسته به دنیا است
2- قلبی که مشغول به تنعّمات اخروی است
3- قلبی که وابسته به مولا است
اما آن قلبی که سرگرم و وابسته به دنیا است، همیشه دچار سختی و گرفتاری است و آن قلبی که وابسته به تنعّمات اخروی است به درجات و مراتب بالایی میرسد و قلبی که دلبسته به مولا (خدا) است، هم دنیا دارد، هم آخرت را دارد و هم خدا را دارد
(تحریر المواعظ العددیه،صفحه 245)
نیکی کنید ولی آن را باطل نکنید
✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید