اشک یا بوی مشک
🔆اشک یا بوی مُشک
🍂محی الدین عربی در رسالهی روح القدس میگوید: من یک ماه کامل در مسجد «ابن جراد» با «ابو احمد سلاوی» بیتوته کرده بودم.
🍂شبی برخاستم تا نمازی بخوانم. وضو گرفتم و به شبستان مسجد آمدم. ابو احمد در آن شبستان خوابیده بود و انواری از او به آسمان متصل بود ایستادم و نگریستم؛ نمیدانم آیا نور از آسمان بر وی فرود میآمد و به او میپیوست یا این که از وی برمی آمد و به آسمان میپیوست؟
🍂 من از حال وی شگفت زده بودم، تا این که بیدار شد؛ وضو ساخت و برای نماز ایستاد. وقتی او گریه میکرد اشکهایش روی زمین میریخت. صورتم را با آن اشکها مسح میکردم در آن بوی مشک و آن را خوشبو یافتم. مردم این بو را از من احساس میکردند و میگفتند: این مشک را از کجا خریدهای؟
📚آیینه سالکان، ص 157 رساله روح القدس، ص 130
ساده زیستی حضرت زهرا سلام الله علیها
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.
حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند:
یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم، و شب ها بر روی او میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست.
📚بحارالانوار ج43 ص 87 ح 9
نهج الحیاة، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 162
یونس و نماز
🔴 یونس و نماز
آن عبد شایسته حق سالها مردم نینوا را به رعایت حق و دست شستن از شرک و کفر و گناه دعوت کرد ، ولی مردم در برابر تعالیم الهی او تکبّر ورزیدند و با وی به مخالفت برخاستند تا جایی که آن حضرت را از هدایت خود ناامید ساختند ، و آن جناب از حضرت ربّ جهت نابودی قوم نینوا نفرین نمود و سپس آنان را رها کرده به جایی رفت که مردم به او دسترسی نداشته باشند .
چون به منطقه بازگشت زندگی مردم را عادی یافت ، معلوم شد جامعه نینوا به پیشگاه حق برگشته و عذاب را با قدرت و قوّت توبه از خود دور کرده اند .
پس ، با خشم و غضب منطقه را ترک کرد و چنانکه می دانید از میان امواج دریا در شکم ماهی جای گرفت . خداوند علّت نجاتش را از آن زندان مهلک چنین بیان می فرماید :
« فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ »(1)
پس اگر او اهل تسبیح نبود ، هر آینه تا قیامت در شکم ماهی مانده بود .
در « مجمع البیان » از قول مفسّر بزرگ قتاده آمده است که منظور از تسبیح و ستایش یونس نماز بود(2)
پندانه
❤️ پندانه
هرگز درباره بدبختی هایت صحبت نکن وبه آنها توجه نکن.اگر توجه کنی به آنها خوراک داده ای.توجه خوراک ذهن است.
به هرچه که توجه کنی قوی تر میگردد.هرگز با توجه کردن به بدبختی ها به آنها خوارک نرسان.به یاد بسپار،توجه واقعا خوراک و تغذیه است.به چیزهای منفی توجه نکن.
به رنجهایت توجه نکن و درباره اش سخن نگو.آنها را بزرگ نکن.این کار بسیار مخرب و نابود کننده است.
به رنجهایت بی توجه باش و با این کار آنها خواهند مرد.بیشتر به شادی متمایل شو،تمام توجه ات رابه شادی های کوچک معطوف کن.
لحظات کوتاه شادی را ارج بگذار وخودت را کامل در آنها غرقه کن.اینگونه آن لحظات کوتاه رشد خواهند کرد و در تمام زندگی ات منتشر خواهند شد.
بدانید بهشت مکانی جغرافیایی نیست،جایی قرار ندارد،بهشت شیوه ای از زندگی است،همانگونه که جهنم نیز راهی برای زندگی است.جهنم و بهشت همینجاهستند.
درست در وسط زندگی ات.گاهی اتفاق می افتدکه تو در جهنم قرار داری و شخصی که کنارت نشسته است در وسط بهشت است.پس بهشت و جهنم از یکدیگر دور نیستند،حالات روانی هستند،راه های زندگی هستند،همه اش به خودت بستگی دارد…
حکایت های پند آموز
روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد…
📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
📚مجموعه شهرحکایات